تصور جوهر اکاهی قدرت کجا دارد


بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد

نهال آید برون تخمی که افشانند بر خاکش


دربن صحرا ز پا افتادن ایجاد عصا دارد

ندید از آبله ریگ روان منع جنون تازی


به نومیدی زپا منشین که هر وامانده پا دارد

به گردون می برد نظاره را واماندن مژگان


مشو غافل ز پروازی که بال نارسا دارد

غریق آیی برون تا محرم تحقیق سازندت


که این دپا بقدر موج دستی آشنا دارد

اثرهای دعا روشن نشد بی احتیاج اینجا


ز اسرار کرم گر آگهی دارد گدا دارد

سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل


بقدر گم شدنها هرکه اینجا رهنما دارد